این مطلب را در سایت یکی از دوستان گرامی مشاهده کردم و کپی کردم امیدوارم از عمل من ناراخ=حت نشوند.
پنجره چشمانش را می بندد ، سنگ خود را بر آب می زند
و از دور صدای شکستن دلی می آید.خورشید می رود ،
گلی پر پر می شود و صدای پایی که در حال دور شدن
است نگاه آیینه بر در خشکیده ، گل شمعدانی در خواب
است ، ساعت خسته از شمارش دقایق بر گذر عمر خود
می گرید. عشقی قدیمی و کهنه در سینه جان می گیرد
.قطره ای اشک بر روی گونه می غلطد ؛ صدای خنده ای
می آید دستانی در دست ، دوشادوش در حال حرکت
؛ناگهان اتفاقی تکراری و صدای شکستن دلی و صدای دور
شدن پایی و ماه می آید.
درباره این سایت